گیسوش

افطاری در خانه ی مامان جونم.

ما یک روز به خانه ی مامان جونم رفتیم آنجا عمه هام بودن درست چند دقیقه به افطار مانده بود. وما سفره ی افطار را پهن کردیم  و اذان گفت: وما شروع کردیم به افطار کردن. و همه که افطار کردن تمام شد ما سفره ی افطار رو جمع کردیم برادرم که چهار سالشه با پسر عم ام که اونم چهار سالشه داشتند بازی می کردن. که یهو پسر عم ام که داشت با برادرم بازی کرد از چهار پایه افتاد دستش پیچ خورد وما خیلی ترسیدیم وعموی من پسر عم ام را برد بیرون و براش سک سک خرید ولی آروم نشد آخر بردنش درمانگاه ودستش را گچ گرفتن و بعد ازین که از درمانگاه آمدند به خانه ی شان رفتند  وما هم به خانه ی مان رفتیم. ...
4 مرداد 1392

ببعی

                                                            ...
1 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیسوش می باشد